...

 

 


 

"...خداوند آسمان و زمين و همه‌ موجودات و مخلوقات آن را در شش روز آفريد و روز هفتم از كار آفرينش فارغ شد و استراحت گزيد و آن روز را مبارك خواند و تقديس نمود، زيرا در آن روز  آرام گرفت..." تورات

"خدا، روز اول آفتاب رو آفريد، آفتاب چشم آدمو می سوزونه...روز دوم دريا رو آفريد، دريا پاهاتو خيس می كنه...روز سوم چمن رو آفريد، وقتی چمن رو می زنی فرياد می كشه،بايد نوازشش كنی...روز چهارم حيوانات رو آفريد، نفسششون گرمه...روز پنجم صدا رو آفريد، بعضي صداها خيلي بلنده....روز ششم انسان رو آفريد، زن، مرد و بچه ها، من بچه هارو ترجيح مي دم چون وقتي مي بوسيشون صورتشون نرمه...روز هفتم سكوت رو آفريد، تا دراز بكشی و ابرهارو نگاه كنی و كل تاريخ رو توشون ببينی...و خدا فكر كرد چه چيزي هنوز كمه و ...در روز هشتم ژرژ رو آفريد و اين خيلي زيباست..."  روز هشتم

 


 

 

 

۷...روز هفتم: سکوت

"می دونی چطور یه آدم کور نقاشی می کشه؟...اون چیزی رو می کشه که کسی نمی بینه...بیا می خوام زیر بارون ببینمت...من عاشق بارونم و عاشق گفته هاش"...وقتی که همه چیز از حرف پیشی بگیرد...دیگر نیازی نیست سکوت را بشکنیم...سکوت سرشار از سخنان ناگفته است...از حرکات ناکرده...اعتراف به "درد" های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده...در این سکوت حقیقت ما نهفته است...تلخ...خیس...و در اوج...در دود...در مستی..."همه طفره آمیز است آنچه از روز به چشم می رسد: افق در دسترس است و لمس ناپذیر...در لق لقه میان رفتن و ماندن"...و شب..."هست شب...یک شب دم کرده و خاک...رنگ رخ باخته است..."...سکوت آرامش خواهد آورد...بگو نـَـــــــ...نـَـــ...نـَزدیک...نزدیک است...در آستانه یک "در" قرار می گیری...دری که باز شده است به سوی هیچ...به سوی هیچ چیز...به سوی هیچ چیزی که بخواهد...به سوی هیچ چیزی که بخواهد تو را در بند کند...منو رها کن از این فکر تنهایی..انـگار یک هفته باشد که نخوابیده باشی...بیا بخوابیم...

 

Modigliani

 


 

۶...روز ششم: تجربه
زان یار زان یار زان یار زان یار زان یار دلنـــــوازم...در زلف در زلف در زلف در زلف در زلف چون کمندش...از گوشه ای برون آ...آبی نمی‌دهد کس...رفتند از این ولایت...رفتند...از این ولایت...دیلینگ دیلینگ دیلینگ دیلینگِ دلنوازم! بی جرم و بی جنایت...در زلف چون کمندش؟! نه گمونم اشتباه شد....زلف را حلقه مکن...تا نکنی در بندم...در بندم...آره...در بندم...دربندم...فرحزاد دوست داری یا ولنجک؟! ...نکته به نکته موبه مو...گربه تو افتدم نظر...شرح دهم غم تو را...غم تو را...غم تو را...تو را...تو را...راست بگو کجا روی...خورده می‌ات سبو سبو...برای رسیدن به روز هفتم...روز ششم تجربه ای بیهوده است...تقصیر ماست که اسیر قداست هفتیم...خدا که از رگ گردن به ما نزدیک تر است!...بیا نزدیک خدا شیم...دور هم باشیم...دور هم...به زیارت شوم بیا...

"...چه بی تابانه تو را طلب می کند!
بر پشتِ سمندی!
                       گوئی
                              نو زین
که قرارش نیست
و فاصله
تجربه‌ای بیهوده است..."

روی آسمان تعادل

 


 

۵...روز پنجم: اوج

برای باز کردن کمربندها وقت مناسبی بود آنگاه که معجزه، آیت خدا بود در اوج...آنگاه که آیت خدا، معجزه بود در اوج...وگرچه شراب، پای لنگ بساط...اما مستی از آسمان می‌بارید...قدم‌ها خیس...نفس‌ها خیس...چشم‌ها خیس...جوراب‌ها خیس...ابرها را نگه دارید لطفا!ً ما الان می رسیم!...
No I can't forget this evening... "و آنگاه خداوند سلیمان را گفت تا به ابر بگو بیاید...به باران بگو ببارد...به باد بگو بنوازد...به شهر بگو آذین‌شود...به ماه بگو قیافه‌اش را اونجوری نکند...به کافه‌دار بگو سهیل‌نفیسی پخش‌کند...و ما بندگان خویش را همواره از یاد نمی‌بریم به شرطی که ما را یادکنند...و همواره در بزم شما میزبانیم...شرابتان هم به روی چشم...ویسکی بدهیم یا شراب خانگی؟!"

 ... سخت
چه سخت
چه سخت انتظار
چه سخت انتظار کشید
 ... سخت
چه سخت
چه سخت انتظار
چه سخت انتظار می باید
چه سخت انتظار می بایدش
چه سخت انتظار می بایدش کشید...

Crazy 

 


 

 ۴...روز چهارم: کوک

مشکلی نیست که...پس فکر کردی چرا صبح تا شب داد می‌زنه: "تا ندهی بر بادم..."می‌گه هم‌قدم شو...یک،دو،سه...یک،دو،سه...یک،دو،سه...یک،دو،سه...مشکل در ماست که کوکمان ناکوک است!...بیا بخونیم: دِی دِللی دِلی...دِی دِللی...دِلی...دِلللللی دِلی...دِلللللی دِلی...دِللللللللَو...لباتو غنچه کن، ایجوری! آها....بزن...سوت بزن...آهـــان! حالا شد....بزن‌بریم: زلفو بر بـــا آد مده...تا نـدَهـی بر‌بــــآدم...دیدی..."چرا" که کار پائیز نیست که...چرا رو بذار واسه ظلمت تابستون...بزن بارون...بزن! تو خود بارونی...بزن بارون...
چنان مستم...چنان مستم...چنان مستم...مستم...مست...مســ...

بزن این زخمه!

 


 

۳...پس فردا: آشوب

شهر را آشوب برداشته...آقا! خانم! شما می دونید ابرهای ما کجا هستند؟...با این نسیم سوزان، ابرها چرا قایم شده‌اند؟..."من غلام قمرم! غیر قمر هیچ مگو!"...جغدم بر تاریکی شب‌های بی‌خوابی...آشوب هفتاد دو زنگار در ذهنم، آتش بس تو را کجاست..."گفتن اینکه الکی دارم می خندم بدون اینکه به چیزی خندیده باشم راحته...اما گفتن اینکه گریه می‌کنم...!!" ..."کجاست خانه بـــاد؟!"...کجاست خانه باران...کجاست خانه من...مرا به خانه ام ببر...

"درخت کوچک من به باد عاشق بود
 به باد بی سامان
 کجاست خانه باد
 کجاست خانه باد..."

عکس از وبلاگ نیم‌رخ: http://nim-rokh.blogfa.com/post-74.aspx
  


 

 

۲...فردا: بی‌تابی

"می‌خوری برات دون کنم؟"...نه تحمل پاشیدن خونش رو ندارم...پاشیدن خونش رو در اتاق دهنم...در اتاق گرم دهنم...در اتاق گرم مه آلود دهنم...در اتاق گرمِ مه‌آلودِ گسِ دهنم...من در اتاق ذهنم اما، دانه می‌کنم اناری را که فریاد می زند "ای کاش...دانه‌های دلشان پیدا بود..."...و خون می‌پاشد در تمام غبارخیالِ وهمِ فردای دیروز...امروز روز سختی بود...امروز روز سختی...روز ســــختی...ســــــختــــی...ســــختــــ...ســـــــخـ...ســـــ....مترونوم از خستگی ترک برداشت...و هر آنچه بر بی‌تابی من می‌توانست، تیک تاک حواله کرد...لبخند بزن دوست من، من و این تیک تاک‌های بی‌رحم...خو‌کرده‌ایم...این تازه اول پائیز است...تا آخر پائیز باید دوام بیاورم...آخر پائیز، آخرِ  من است...هست هنوز کسی که بداند "خداحافظی" بدترین ظلم این دنیاست....پس بدون هیچ "خداحافظ"...دوام می آورم...تا آخر مستی!

مترونوم فردای دیروز

 


 

 ۱...امروز: بـُهت

امروز روز من است...وقتی که ابرهای آسمان صبح را به دلگیری آراسته‌اند...امروز روز من است...وقتی که ابرهای آسمان خسته شده‌اند از بس که نباریده‌اند...امروز روز من است...وقتی که آسمان صاف هم در حجم انتظار بارانت وسیع شده‌است...امروز روز من است...وقتی پروپرانولول‌ها شرمنده ضربان قلب شده‌اند...امروز روزمن است...وقتی ثانیه‌ها برای آمدنت کم است و تو می آیی...تق تق تق...به شیشه می‌زنی...همچون بارانی انگار...نه...انگار خود بارانی انگار...پائیز را، پس تو در میان موهای آشفته‌ات پنهان کرده بودی...تا بدهی بر باد...تا بدهی بر بادم...بر بادم...بر باد...درد می کند بدجـــور...از سنگینی هزار سال رؤیا...سنگینی هزار سال خیال...بر دوش پلک‌های خیس...پلک‌های درخشان...پلک‌های سبک...پلک‌های تنها...می‌شنوی...تا زلف بر باد دهی...و پخش کنی..."این پخش که می‌کنی بویت...این پخش که می‌کنی آن نمی‌دانم نامش در میان همه خیابان‌های شهر...این پخش که می‌کنی بویت..."...بوی برگ...بوی برگ‌ها...بوی برگ‌های خیس...بوی برگ‌های خیس رقصان...بوی برگ‌های خیس رقصان در سمفونی صدایت...صدایت...صدایت که می‌خواند...صدایت که می‌خواند آن همه نمی‌دانم چراهای بسیار...آن همه می خواند صدایت...صدایت...سکوت سرشار از سخنان ناگفته است...اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده...شگفتی...و مست...مست...مست...از اینهمه موسیقی...از این همه شراب...از این همه پائیز...

 زلف!!!

...
انار پستانی را ماند
که زمانش پوستواری کرده است
تا نوکش به ستاره‌یی مبدل شود
که باغستان‌ها را
روشنی بخشد
کندویی‌ست خُرد
که شان‌اش از ارغوان است:
مگسان عسل آن را
از دهان زنان پرداخته‌اند
چون بترکد خنده‌ی هزاران لب را
رها خواهد کرد!

انار دلی را ماند
که بر کشتزارها می‌تپد،
دلی شریف و خوار شمار
که در آن، پرنده‌گان به خطر نمی‌افتند.
دلی که پوست‌اش
به سختی، همچون دل ماست،
اما به آن که سوراخ‌اش کند
عطر و خون ِ فروردین را هِبِه می‌کند.

...

تاک پرستش شهوات است
که به تابستان منجمد می‌شود
و کلیسایش تعمید می‌دهد
تا از آن شراب مقدس بسازد

شابلوط‌ها آرامش خانواده‌اند
به چیزهای گذشته می‌مانند
هیمه‌های پیرند که ترک برمی‌دارند
و زائرانی را مانند
که راه گم کرده باشند

بلوط شعر است،
صفای زمان‌های از کار رفته
و به ــ پریده رنگ طلایی ــ
آرامش سازگاری‌ست

انار شکسته!
تو یکی شعله‌یی در دل ِ شاخ و برگ،
خواهر جسمانی ِ ونوسی
و خنده‌ی باغچه در باد!
پروانه‌گان به گرد تو جمع می‌آیند
چرا که آفتاب‌ات می‌پندارند،
و از هراس آن که بسوزند
کرمکان حقیر از تو دوری می‌گزینند.
تو نور ِ حیاتی و
ماده‌گی، میان میوه‌ها
ستاره‌یی روشن، که برق می‌زند
بر کناره‌ی جویبار عاشق

...

دریا خندید
در دور دست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.

ــ تو چه می‌فروشی
  دختر غمگین سینه عریان؟

ــ من آب دریاها را
  می‌فروشم، آقا.

ــ پسر سیاه، قاتی ِ خونت
  چی داری؟

ــ آب دریاها را
  دارم، آقا.
ــ این اشک‌های شور
  از کجا می‌آید، مادر؟

ــ آب دریاها را من
  گریه می‌کنم، آقا.

ــ دل من و این تلخی بی‌نهایت
  سرچشمه‌اش کجاست؟

ــ آب دریاها
  سخت تلخ است، آقا.

دریا خندید
در دوردست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.

بخش هایی خیس از "ترانه شرقی" و "ترانه آب دریا" از لورکا...

(لطف کنید در حین کامنت گذاشتن رعایت حال ما را بکنید)